قربانم رفت و رفت !
سلام .
*
نگراني ندارد ؛ مادر گرامي مختصري مريض بوده ؛ مختصري بستري شد و جراحي مختصري داشت ؛ الان هم مختصري توي خانه خوابيده ؛ من هم مختصري تنها ماندهام و مختصري کار خانه ؛ مختصري هم امتحان داشتهام که دوتاشان را مختصري به گل (!) کشيدهام و براي بقيه هم مختصري هيچ نخواندهام .
خوب ميشوم ؛ اين که گريه ندارد !
*
- زنگ زد ؛ گفتم چه خبر ؟ گفت خواهر کوچکت بيتابي نميکند ؟ گفتم نه زياد . چه خبر ؟ گفت خداحافظ .
- زنگ زد ؛ گفت چه خبر ؟ گفتم رعيت شکمش سير است و بند تنبانش سفت و خيال دزدي هم به سر بيشعورش خطور نميکند و آسوده بخواب که لااقل تو در امن و اماني . گفت ديگر مثل هميشه نميخندانيمان ، صدايت بوي مرگ ميدهد ... گفتم تو نگران نباش عزيز ! تحملم کن ، تا توانستم خودم را جمع کنم ، دوباره ميآيم و برايت دلقکبازي درميآورم تا بخندي ... نميدانم چرا گوشي را کوبيد روي تلفنش و گريخت ؟!
- زنگ زد ؛ گفت بيخود ميکني امروز نيايي ، فلاني هست و فلاني و فلاني هم ميآيند ... گفتم اگر بتوانم ، چشم ! اما بايد بابازرگم ظرفها را بشويد و نانواي سر خيابان ، اتاقهاي پايين را جارو کند تا که مهمانها نفهمند که تو در خانهي مايي ! گفت ميدانم که ميآيي ، پس فعلا خداحافظ ... گفتم ميآيم ، اما نه خودم ؛ دلم ساعت ۴:۳۰ ميآيد و بالاي آکواريوم ميماند و همهتان را نگاه ميکند ؛ چشم بچرخاني ميبينياش !
- زنگ زد ؛ گفت سلام داداش گلم ... گفتم سلام ، خوش گذشت ؟ گفت بله ، جاي تو خالي بود ؛ گفتم حتما نبوده ، مگر دلم نيامد ؟! ... حرف را عوض کرديم ... گوشي را که گذاشتم ، دوباره گفتم هنوز يکي از خواهرها و برادرهاي خوبم به يادم هست ؛ روزگار آنقدرها هم ميان جفنگيات بستهبندي نشده که فقط صادرش کنند به مملکت دلخوشها ... باز گفتم مگر تنها تو مشکل داري که مدعي هستي و متوقع ؟! رفتم و مردم !
- زنگ زد ؛ گفت خوبيدي ؟ گفتم بد نيستم . گفت قربانت بروم ... قربانم رفت و رفت !
*
نگرانی ندارد ؛ جایش زود خوب می شود !
*
حالا یکی برای من و دعاکنندهام دعا کند !